آن شب سيدبه منبر رفت وبى مقدمه شروع كرد:اىاهل حرم مير وعلمدارنيامد. . .مى گفت:نمى دونم چرااين روضه تکرارى نمى شه وهنوزم همه گريه کن داره.بعدهم شروع کردبه ادامه روضه:وقتى که امام حسين ديددست عباس قطع شدفرموديازهرايعنى من پسرپهلو شکسته مدينه ام يه روزى هم پهلوى مادرم شکست.بعدسيدگفت:وقتى عباس دودستش قطع شدخودشو انداخت روى مشک تا تيربه مشک نخوره ولى تيرازبدن عباسردشدوبه مشک رسيدوخون آبه ازمشک زدبيرون. . .عمود آهنين برسر عباس خوردعباس به زمين افتاددست که نداشت سپرخودش کنه تيرها بيشترتوبدن نازنينش فروميرفتن. . .
نظرات شما عزیزان: